موضوع: "شهدا"

جایزه صدام برای خلبان ایرانی

 

بکشید مارا ملت ما بیدارتر می شود

 

شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه

 

جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم ، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم : البته سید جون ، این چه خرفیه؟ برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود ، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند برمیداشت اما نمیخورد . میگفت: برم با خانومو بچه ها میخورم . میگفت: شما هم این کارو انجام بدین . اینکه ادم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تاثیر میذاره . شهید سید مرتضی آوینی
منبع : .سید مرتضی اوینی ، کتاب دانشجویی، ص 21

رنگ خدایی

 

مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید لیوان شیرو قهوه جلوش بذاری و … خلاصه زندگی با این دختر برات سخته. اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد ، با اینکه خودش قهوه نمیخورد همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم . میگفت: من به مادرت قول دادم که این کارو انجام بدم . همین عشق و محبتهاش به زندگیمون رنگ خدایی داده بود. شهید مصطفی چمران
منبع : افلاکیان جلد 4 ص 7

محرومیتی براستعمار

 

خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود.

سردار شهید علیرضا موحد دانش

مکه برای شما، فکه برای من!

 

مکه برای شما، فکه برای من!

بالی نمی خواهم، این

پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….

*****************

 

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،

هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.

شهیداوینی


لبخندهای پشت خاکریز



زخمیهایی كه از بیمارستان ترخیص می شدند، یا مجروحانی كه دلشان طاقت دوری از دوستان را نداشت و با همان وضعیت فرار می كردند و به گردان باز می گشتند، بچه هایی كه مطلع بودند آنها هنوز تیر و تركش در بدن دارند راه می افتند می رفتند به استقبال و می گفتند: آهن ماهن چی داری؟ و مثل سلف خرما بعض ی با صدای بلند داد می زدند: آهن، چدن و …. می خریم!

ازشهدادرس بگیریم که چگونه سختی ومشکلات را از پادر میاوردند


بندکفش

امام صادق عليه السلام با بعضى از اصحاب براى تسليت به خانه يكى از خويشاوندان مى رفتند، در بين راه بند كفش امام صادق عليه السلام پاره شد، به طورى كه كفش به پا بند نمى شد. امام كفش را به دست گرفت و پاى برهنه به راه افتاد.
ابن ابى يعفور كه از بزرگان صحابه آن حضرت بود فورا كفش خويش را از پا درآورد، بند كفش را باز و دست خود را دراز كرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام كه امام با كفش برود و خودش با پاى برهنه راه را طى كند.

امام با حالت خشمناك ، روى خويش را از عبداللّه برگرداند و به هيچ وجه حاضر نشد آن را بپذيرد و فرمود:((اگر يك سختى براى كسى پيش آيد، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختى اولى است . معنا ندارد كه حادثه اى براى يك نفر پيش بيايد و ديگرى متحمل رنج بشود))

کتاب داستان راستان


همه راه را دویده بود...

 

یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود. یکدفعه عباس گفت: دایی نگه دار! متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت.عباس پیاده شد ف از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان شما ایشان را برسون من خودم بقیه راه رو میام پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم،همه مسیر را دویده بود. شهید عباس بابایی
منبع : علمدار آسمان ص27

 

راه شهدا